(((حداقل ۵ رفتار که طی زمان تونستین عوضش کنین و ۵ تجربه که بدست آوردنش خیلی هم اسون نبود براتون))
بعععععله فرزندانم. ازاونجایی که بالاخره من چن تا لباس بیشتر از شما پوشیدم ...نه ببخشید پاره کردم(مواظب باش اگه شوشو بفهمه لباساشو پاره کردم دخل هممونو میاره)خلاصه به همون دلیلی که گفتم صمیم جان منو به این بازی که شرح موضوعش در بالا (همون خط اولو میگم ) اومده دعوت نمودند که ما نیز اجابت کردیم .و این هم تجریات بنده.(اقا دستتو از بینیت بیار بیرون دارم با شما حرف میزنم .)
اول رفتار هایی که تونستم عوضشون کنم.
۱-خوب من اوایل که خیلی کوچیک بودم در شلوارم ...یش میکردم .بی ادب منظورم زمانیست که زیر 2 سال سن داشتم. که البته خدا رو شکر با یاری مادرم توانستم این رفتار را ترک کنم.(در سن ۲ سالگی.)
۲-در سن ۷ سالگی در مدرسه سیبم را با لبه ی جامیزم تکه تکه میکردم وبا همکلاسیهایم قسمت میکردم. (چه دختر خوب و کثافتی بودم .)که البته این رفتار هم به مرور زمان وبا تغییر شکل میز و نیمکتها برطرف شد.
۳-همیشه دیر از خواب بیدار میشدم. حتی در زمان مدرسه وحتی در زمان دبیرستان وحتی در زمان دانشگاه وحتی الان هم نتوانستم تغییرش دهم. این یکی حساب نیست.
۴-همیشه در زمستان پشت دستهایم خشک میشد وترک میخورد.نمیدانم این هم جزو رفتارهای من بوده است ؟البته الان توانستم با کرمهای مرطوب کننده این رفتارم را تغییر دهم.
۵-همیشه چیزهای کت و کلفت و قلمبه را دوست داشتم.بی ادب . منظورم کیف . کفش و ساعت و ... است یعنی مثلا همیشه از این ساعتها که یه عالمه دکمه داره و سه برابر مچم بود دوست داشتم.ولی الان کاملا تغییر کردم و همه چیزم باید ظریف و کاملا زنانه باشد. البته گاهی دوباره این رفتار در من عود میکند. بماند...
۶-این یکی رو نمینویسم تو کفش بمونی. چون صمیم گفته پنچ تا بنویسم.
و حالا ۵ تجربه ای که به دست آوردنش خیلی هم آسون نبود:
۱-یکی ازدواج بود که همه میگفتن نکن ولی من چون میخواستم تجربه کنم .کردم. خیلی تجربه ی خوبی بود شما هم بکنید. اینگده خوبههههههههه.ازدواج میگم بی تربیت.
۲-بعدیش بارداری بود که باز همه میگفتن زوده ولی من چون میخواستم تجربه کنم شدم. خیلی تجربه ی شیرینی بود.ولی خوووووووب بدست آوردنش ساده نیست ها.
۳- سومیش زایمان بود .که این یکی دیگه دست خودم نبود که. ولی خوب تجربه ی شیرینی بود. که بدست آوردنش اصلا ساده نیستا. یهو به سرت نزنه تجربه کنی ها. حالا خود دانی.
۴-قبل از همه ی اینا یه تجربه کردم که بدست آوردنش اصلا ساده نبود. یه بار با زیر شلواری رفتم مدرسه .(دوم راهنمایی بودم.)تمام ساعتها رو در کلاس نشستم وبا چادر روی پاهامو پو شونده بودم. و همه چپ چپ بهم نیگا میکردن . وهمش خدا خدا میکردم که معلم صدام نزنه. این تجربه ای شد که دیگه از اون به بعد زود تر از خواب بیدار شم وموقع آماده شدن اونقدر عجله نکنم.
۵-زرنگی. میخوای من همه ی تجربه هامو بگم .تو یاد بگیری. دیگه مجبور نباشی تجربه کنی . ها؟به همین خیال باش. برو دیگه وانستا که همین چارتا تجربه رو هم بر میدارم که یه بارکی با سر بری تو زمین از بی تجربگی ها.
هاااااااا قربونتون برم.
فعلا...
سلام گلم ممنونم از حضورت
منم بوس بوس
خواهش.
قربونت برم.
بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس
دوباره سلام آدرسم به نا به دلیلی عوض شد منتظرم
سلام.
میام .
قربونت.
مرسییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
خواهش میکنم.
:l
بلفی-----------------
ای بلا!
وااااااااااااااااااااااااا دختر چرا .همش راست بودا.
(نیییییییییییییییییییییییییییییش)
سلام
ازین بازی خوشم میاد. کلی چیز یاد میگیریم
منم میخوام بنویسم. اما هنوز تجربه هامو جمع نکردم.
وقتی نوشتی خبرم کن.بوووووووووس
سلام عزیزم بروزم میای؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حتما.
چه تجربه های شیرینی... ایشالله هیچ تجربه بدی تو زندگی نکنی
وای من دقیقا این اخلاق دیر از خواب پا شدن رو دارم. واسه همین اخلاقم هم مجبور شدم یه درس ۳ واحدی رو حذف کنم و بشم ۱۷ واحدی! کاش یه راهکاری داده بودی تا بتونم استفاده کنم!
کاش منم زودی این تجربه بارداری رو داشته باشم.
قربونت
خانومی من لینکیدمت .اشکالی که نداره
نه عزیزم.مرسی.لطف کردی.
خیلی بامزه نوشتین . کلی خندیدم.
میسی
(خجالت)
من مشهدی هستم:D
اوه.جدی؟
سلام! وبلاگت خیلی بامزه بود. پر از انرژی. تجربه هاتم خیلی باحال بود. خیلی لذت بردم از اینکه اینقدر زندگیُ شوهر و بچه ات رو دوست داری. توی این دوره و زمونه کم پیدا می شه. همه ناراضی هستند. ایشالا همیشه اینطور باشین
سلام.راس میگی؟ ممنون.آره خوب خیلی.راستی؟میسی.خوش باشین
سلام نمیدونم من را یادت میاد یا نه همونی که نفهمیدی بالاخره شما اول اومدی یا من ...
چند باری سر زدم جدید چیزی ننوشتید نکنه از وقتی بینی را عمل کردی تحویل نمی گیرید
صدبار بگفتم به غلامان درت
اینقدر آینه نگذارند ز برت
ترسم که ببینی رخ همچون قمرت
دگر کس نیاید در نظرت
سلاااااااام.پس چرا همون موقع که واست کامنت گذاشتم نیومدی.(گریهههههههه) فک کردم از اونایی هستی که تحویل نمیگیری. ولی حالا که اومدی خیلیییییییییییییییی خوشحالم کردی. نه بابا به خدا اصلا این خبرا نیس. یه کم سرم شلوغه .به زودی برمیگردم. بازم ممنون.
همیشه آغاز ساده تر بود به دنبال نا شناخته ای می روی که شاید بیشتر یک کنج کاوی باشد اما در پایان از چیزی که به شناختش رسیده ای میروی
هر چند پایان سر آغازی دیگر است
دفتر من پرشده از نگفتن ها می نویسم چون که دیگر جایی ندارد
حتما میام وباقیش رو تو وبلاگت میخونم. ممنون که سر زدی.
من که اینقدر از حاملگی و زایمان می ترسم ..که نگو ..ازفکر تجربه کردنش موبه تنم سیخ میشه
نه بابا اینقدرها هم ترس نداره. میشه اسمشو گذاشت هیجان .یه هیجان بی نظیر که دیگه در هیچ زمانی نمیتونی مثل اونو تجربه کنی. خیلی باحاله .ایشالا قسمت شمام بشه.نییییییییییییششششششششششش
در ضمن خیلی خوشگل مینویسی
میسی
سلام سوئیتی جون سال نوت مبارک:*
مرسی عزیزم.سال نو تو هم مبارک باشه.امیدوارم سال خوبی داشته باشی.
سلام دوست من
میدونم شاید هیچ وقت این کامنت رو نبینی ولی ..
وبلاگ جالبی داری .. حیفه ادامه اش ندی و بذاری خاک بخوره ..
اگه دوباره شروع به نوشتن کردی حتما خبرم کن چون دلم میخواد بیشتر آشنا شیم
شاد باشی