یه روز خوب

سلام.به خونه جدید من خوش اومدید . تو پست بعدی بیشتر براتون توضیح میدم. الان باید برم. فعلا قربون همتون . بای

سلام .

 خیلی دیر کردم میدونم. تازه الانم که تونستم بیام واسه اینه که نی نی خوابه و شوشو هم داره پلی استیشن بازی میکنه .و تا نباخته من فرصت دارم که بنویسم.از اتفاقات این چند روز که نمیخوام بنویسم چون همشون مثل هم بودن و تکراری. داشتم وبگردی میکردم که به وبلاگ شب یلدا یا یه همچین چیزی برخوردم( حالا باز نیگا میکنم ،لینکشو واستون میذارم. چون به نظرم خیلی جالب بود  )یه سری از وبلاگا اومده بودن سوتی هاشون رو از بچگی تا حالا نوشته بودن .من که خیلی باهاشون حال کردم . این ماله شب یلدا بود البته ، مثل اینکه. اما از اونجائیکه منم خیلی حسوتیم شد تصمیم گرفتم چند مورد کوشولو از سوتی هامو بنویسم  .(خب دلم میخواد بنویسم مگه چی میشه حالا  )البته شایدم اسم همشو نشه گذاشت سوتی . حالا خودتون بخونید دیگه .( اه...چقد باید واسشون توضیح بدم هی )

۱-وقتی دو سالم بود خودکشی کردم .به این ترتیب که از غفلت مامان سوء استفاده کرده ،در یخچال رو باز کرده و تمام قرصهای موجود در ،در یحچال رو جلوی خودم ریخته و مشغول بازی با اونها بودم که مامانم میرسه بالای سرم و از من هی میپرسیده چند تا خوردی و من هم طبق معمول بچه های دو ساله هی فقط جواب میدادم :دو تا  .و به خاطر این حرف من این طفل بیگناه (یعنی خودم) رو به خودکشی محکوم کرده و معده ام را در اورژانس بیمارستان شستشو دادند  والبته ۲۴ ساعت هم برای حصول اطمینان بستری شدم  . از اون موقع دیگه در جواب هیچ سوالی نمیگم :دو تا .(همه این ماجرا به روایت مامانم بود البته چون من که کوشولو بودم اونموقع خوب خودم که هیچی ازش یادم نمیاد  )

۲-کلاس دوم راهنمایی که بودم یه بار با زیر شلواری رفتم مدرسه . تو مدرسه که رسیدم یهو یادم اومد که شلوارمو عوض نکردم تا زنگ خونه، رفتم میز آخر گوشه کلاس نشستم و کیف خودم با کیف چند تا از بچه ها رو از رو زمین تا رو نیمکت مثل دیفال دور خودم چیده بودم که خدای نکرده قسمتی از شلوارم پیدا نباشه . البته بگذریم از اینکه تا وارد کلاس بشم و بشینم همه از جمله مدیر مدرسه هم منو دیده بودن (چیه...؟ چرا میخندی؟    امیدوارم واسه خودتم پیش بیاد تا منم بهت بخندم.  )

۳-یه بارم تو همون دوم راهنمایی با دمپایی رفتم مدرسه  .که البته اونبار دیگه کلی آبدیده شده بودم و ککم هم نگزید .(نمیدونم چرا من تو اون سال اونقد حواس پرت شده بودم. شایدم عاشوق شده بودم کسی چه میدونه. )

۴-گفتم عاشوق یاد یه قضیه از اول راهنماییم افتادم که جا انداختم: اول راهنمایی که بودم ،یه بار با اتوبوس ،از این اتوبوس قراضه ها داشتیم میرفتیم تهران.من رو یه صندلی کنار پنجره نشسته بودم، ساعت حدود ۸-۹ شب بود که یه پای بزرگه مردونه از صندلیه عقب،از کنار شیشه گذاشته شد رو دسته صندلیه من (حالا خودتون تصورش کنید دیگه. بیشتر نمیتونم تصویرش کنم واستون  ) منو میگی پیش خودم فک کردم یه پسر خوشگل ،موشگل ،از اون خوشتیپ خفنا ، یهو از صندلیه عقب عاشوق من شده و داره اینطوری اظهار عشق میکنه  . (یاد آوری میکنم که من همش کلاس اول راهنمایی بودم ) بگذریم از اینکه تا وقتی اتوبوس وایساد و من از صندلیم بلند شدم و با اشتیاق و البته کلی خجالت و شرم و حیا به صندلی عقب نیگا کردم  ، چه فکرایی که نکردم و تا کجا ها که با اون پای مذکوره نرفتم. و صد البته که وقتی به صندلی عقب نیگا کردم با دیدن مرد میانسال افغانی   که به خواب عمیقی فرو رفته بود و البته بی اختیار پاشو اونجا گذاشته بود ،تمام آمال و آرزوهایم بر باد رفت .(خانم اجازه: سن بلوغ جنس ی دخترا دقیقا از کی شروع میشه ؟ )

۵-یه بار تو همین دوره راهنمایی بودم که یه روز ظهر که همه اعضای خانواده با هم خواب بودیم بنده جایم را با آگاهیه نسبی(یعنی یه چیزی بین خواب و بیداری )به شدت خیس نمودم  .و البته پس از آن از جایم بلند شدم و وقتی دیدم کسی نفهمیده با همان شلوار خیس کمی آنطرف تر دو باره خوابیدم.

۶-قبل از ازدواج با آقای شوشو..............(سانسور وزارت ارشاد) البته فقط و فقط با خود آقای شوشو .خودشم میدونه به خدا.

۷-(ادامه دارد)   

پی نوشت: آخ.دهنم فولوت شد از بس با این اسمایلیا سوت زدم.

بالاخره با هزار زحمت و دردسر آپ کردم . آخه چند روز بود که به لطف حافظه شوشوی عزیز  قبض تلفن پرداخت نشده بود و تلفن یکطرفه بود .دهن من یکی که سرویس شد از بس این چند روز به شوشو یادآوری کردم که برو قبض رو پرداخت کن بابا من کامی ندارم آخه.ملت منتظرن من آپ کنم خلاصه امروز دیگه به پاش افتادم تا بعد از ۸۲۱۸۶۵۶۴۳۵۸۵۲ بار تلفن و ۸۶۵۸۵۴۳۷۵۴۸۵۳۵ بار خواهش مجدد و ۸۵۶۴۸۶۸۳۶۵۹۷۶۵۹ بار قربون صدقه ی آقا رفتنبالاخره ساعت یک بعد از ظهر تلفن وصل شد . ومن مسرور از اتفاقی که بالاخره افتاده بود   اومدم پشت کامی بی خبر از اینکه نی نی پشت سر من وارد اتاق شده و کنار کامی مثل همیشه منتظره  تا من مثل همیشه  دور از جون خر بشم  و در حضور شکر ریز ایشان وارد اینترنت شده و مشغول اپ کردن شوم .و البته ناگفته نمونه که باز هم چنان که نباید میشد ،شد و نی نی با کمال رضایت از روند ماجرا و با اعتماد به نفس شدید دکمه ریست کامی رو فشار داد.و صد البته که من شاد وخندان(...) از این ماجرا نی نی رو به شدت نوازش کرده و اون رو در آغوش گرفتم و از اینکه در تمام مراحل زندگی همراه و همیار من بوده و هست از اون تشکر کردم والبته از طرف نی نی هم بسیار مورد لطف واقع شدم   .تازه از نی نی که بگذریم  میرسیم به شوشوی محترم.نمیدونم چطوریه که شوشو از صبح تا ساعت ۳۰/۴ دقیقه بعدازظهر که سر کاره دلش واسه من تنگ نمیشه، ازساعت ۳۰/۴ تا دوازده شب هم که میاد خونه و چند تا فیلمو ،انگار که مجبورش کردن که ببینه و فردا در محضر ملت نقد کنه به دقت میبینه و من تنها و غمگین در گوشه ای از اتاق مشغول سرو کله زدن با نی نی هستم بازم دلش برا تنگ نمیشه اما در ست ساعت ۱۲ شب وقتی که با زحمت نی نی رو خواب کردم و تازه نشستم که وبلاگای دوستان و بخونم و وبلاگ خودم رو هم آپ کنم ناگهان شوشو متوجه میشه که ای دل غافل ،چقد دلش واسه من تنگ شده و اونوقت مثل یه خرگوش کوچولوی هراسان میاد پیش من و میگه سوئیتی عزیز بیا بریم بخوابیم . من: عزیزم یه دقیقه صبرکن وبلاگمو آپ کنم الان میام.شوشو: نه عزیزم .نمیتونم صبر کنم الان بیا .من: خواهش میکنم عزیزم فقط چند دقیقه طول میکشه شوشو: نه ،همین الان باید بیای . من : نمیااااام . تازه یادت افتاده که منم هستم.اصلا حالا که اینطور شد خودت تنها برو بخواب .من هر وقت دلم خواست میرم میخوابم .ودر نهایت شوشو: ومن: .و اونوقته که میتونم بشینم ودر سکوت و آرامش مشغول آپ کردن وبلاگم بشم.و تازه حتی اونموقع هم باید ۷۶۵۶۹۳۹۳۷۴۵۳۸۴ بار واسه دوباره خواب کردن نی نی که نمیدونم چرا وقتی من پیشش نخوابیده باشم هی بیدار میشه برم و دوباره یواشکی بدون اینکه نی نی و شوشو بفهمن پشت کامی برگردم   .

آخ که مردم از اینهمه آرامش

پی نوشت: نمیدونم چرا من هی میترسم یه چیزی ناگفته بمونه